غم سنگيني در چشمان خديجه (ع) ديده ميشد. از وقتي با حضرت محمد (ص) ازدواج كرد، زنان ثروتمند مكه از او دوري ميكردند. ولي خديجه كه با محمد به خاطر اخلاق پاكش ازدواج كرده بود، آرزو داشت كه فرزندي از محمد داشته باشد. روزي در بسترش خوابيده بود كه صدايي را شنيد، اين صدا از طفلي بود كه در شكم داشت. روزهاي آخر بارداري روزهاي سختي بود. هيچ زني از زنان مكه راضي نميشد براي پرستاري از او به خانهاش بيايد. دردش بيشتر شده بود، براي لحظاتي چشمانش را بست، ولي هنگامي كه چشمانش را باز كرد، چند زن با جامههايي سپيد و زيبا در اتاق ايستاده بودند. خديجه پرسيد شما كيستيد؟ يكي از آنها گفت: پروردگارت ما را براي كمك به تو فرستاده است. در هنگام طلوع فجر نوزاد خديجه به دنيا آمد، فرشتگان در گوش خديجه زمزمه كردند: «فاطمه، فاطمه». كتاب حاضر شمارة يك از مجموعة قصههاي «شيرين چون عسل» است كه براي گروه سني «ج» به نگارش درآمده و داستان تولد چهارده معصوم (ع) را بيان ميكند. عنوان داستانهاي ديگر كتاب عبارتاند از: آسمان پرستاره، گل اول، آواز پرندگان، ميهمان مدينه، دو گل پيامبر و مهمان كوچك كعبه.