كودك و كودكي از نگاه مولانا
کودک از نگاه بیولوژیک، انسانی رشدنیافته است و برای زنده ماندن و رشد به تغذیه، آب سالم، تنفس، بهداشت، استراحت و شرایط مناسب محیطی (دما و رطوبت هوا) نیاز دارد.
اما از نگاه روانشناختی، کودک، کوچک شده بزرگسالان نیست، بلکه شخصیتی است منحصربهفرد و دارای نیازهای روحی، عواطف، احساسات و هیجانات، که باید همپای رشد جسمانی، بهصورت پیوسته و متعادل، به آن ابعاد نیز توجه شود.
از ویژگیهای مهم دوره کودکی، تحرک زیاد (بازی)، پیوندهای عاطفی، ارتباطات کلامی، کنجکاوی، تخیل و تقلید از الگوها (همانندسازی) است.
مولانا در کتاب گرانسنگ «مثنوی» به برخی از ویژگیهای کودک و دوران کودکی در لابهلای حکایتها، اشاره کرده است. ناگفته پیداست که مفهوم کودک و کودکی در ذهن مولانا، متأثر از شرایط متغیر و تجربیات مردم در قرن هفتم و ویژگیهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن زمانه است.
ذهن کودک، ساده و بسیط است
اطلاعات کودک، محدود است و دانستیهایش با رشد تدریجی، زیاد میشود و توسعه مییابد. آگاهیهای او از محیطی که در آن زندگی میکند، ابتدا از طری دیدن، شنیدن، لمس کردن، چشیدن و بوییدن حاصل میشود.
کودک در یادگیری بهسرعت پیش میرود، زیرا انگیزه او، نیرومندترین محرک، یعنی میل به کشف جهان پیرامون اوست.
مولانا میگوید:
هر که او ارزان خرد، ارزان دهد
گوهری، طفلی به قرصی نان دهد
(دفتر اول، 1756)
کودک بهدلیل ضعف شناخت و درک (ساده و بسیط بودن ذهنش)، گوهر و جواهر گرانقیمتی را با قرص نان عوض میکند.
چون نباشد طفل را دانش، دثار[1]
گریه و خندهاش ندارد اعتبار
کودک در دوره طفولیت و نوزادی که از جامه علم بیبهره است، گریه و خندهاش (بهدلیل فقدان تشخیص) ارزشی ندارد.
کودک، تکلیف ندارد
کودک باید بهمرور، روابط اجتماعی و اصول رفتار در جامعه را بشناسد و طبق آن عمل کند. هیچ کودکی، اجتماعی زاده نمیشود با رفتار مطلوب یا نامطلوب به دنیا نمیآید.
او باید برای اینکه بتواند خود را بشناسد، در موقعیتهای خاص، بهخوبی انتخاب کند و با افراد جامعه، خودسازگار شود، چیزهایی را بیاموزد. نباید بدون یادگیری از او انتظار آداب معاشرت یا پذیرفتن مسوولیت اجتماعی یا دینی داشت. مولوی میگوید:
مست و بنگی را طلاق و بیع نیست
همچو طفل است او، معاف و معتقی[2] است
(دفتر سوم، 672)
طلاق و خرید و فروش با آدم مست و بنگی (معتاد)، از نظر شرعی صحیح نیست، زیرا او مانند کودکی است که از قید و بند تکالیف شرعی رها شده است.
رابطه کودک با مادر
مادر، نخستین کسی است که کودک دربارهاش میآموزد. او پیش از آنکه چهره مادرش را بشناسد، صدای او را تشخیص میدهد. هنگامی که در آغوش مادر میآرمد، ضربان قلب او را حس میکند، مادر، کودک را در بغل میگیرد و اینگونه، درس محبت و مهرورزی را به او میآموزد.
کودک در آغوش مادر، لذت میبرد و رابطهاش با او، رابطه عاطفی است و نه عقلی. مولانا میگوید:
به طفل شیر، مادر بانگ زد؟
که بیا من مادرم، هان ای ولد؟!
طفل گوید: مادرا، حجت بیار
تا که با شیرت بگیرم من قرار؟!
(دفتر دوم، 3597- 3596)
اگر مادری، طفل شیرخوارش را صدا بزند که: «ای فرزندم، بیا به تو شیر بدهم که من مادر توام.»
آیا ممکن است که طفل شیرخوار بگوید: «ای مادر، برای اینکه ثابت کنی تو مادرم هستی، دلیل بیاور تا من شیرت را بخورم و آرامش بیابم؟!»
وابستگی کودک
کودک چندماهه برای غذا و حرارت و امنیت، به مادرش وابستگی مطلق دارد و بدون مادر یا کسی که نقش مادر را داشته باشد، زنده و سالم نمیماند.
اگر نوزاد را قبل از 3 ماهگی از مادر جدا کنند، در وضعیت روحی او تأثیر نخواهد داشت. اما باید کسی باشد که مانند مادر به او محبت کندو از او سرپرستی و مراقبت کند. از 3 تا 6 ماهگی، جدایی از مادر تا حدودی موجب ناراحتی کودک میشود و پس از 6 ماهگی، جدایی از مادر، بسیار سخت و شکننده خواهد بود.
مولوی میگوید:
طفل را چون پا نباشد مادرش
آید و ریزد وظیفه بر سرش
(دفتر سوم، 1460)
طفل تا گیرا[3] و تا پویا[4] تبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
(دفتر اول، 923)
گریه کودک
گریه از خصوصیات آشکار نوزادان و کودکان است. گریه کردن، تنها راهی است که کودک میتواند خواستههایش را به والدین بگوید. بنابراین، باید به گریههای کودک پاسخ داد.
گریه کودک، حالتهای مختلف دارد: زار زدن، هقهق گریستن و نالیدن. این حالتها، نشانه گرسنگی و یاد دیگر ناراحتیهای آنان است و از هنگام تولد، پدید میآید. اغلب صدای شدید یا تغییرات محیطی ناگهانی نیز موجب بروز گریه میشود.
برخی از محرکها ماننند مادر، پستانک یا قیافه یک بزرگسال آشنا، از گریه کودک جلوگیری میکنند. در گریه گرسنگی کودک، بیش از انواع دیگر گریه، صدای درخواست و تقاضا وجود دارد.
مولانا میگوید:
تا نگرید ابر، کی خندد چمن؟
تا نگرید طفل، کی جوشد لبن[5]؟
طفل یک روزه همی داند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق
(دفتر پنجم، 135-134)
حرف زدن کودک
سخنگویی و حرف زدن، یکی از مهمترین وسایل و روشهای «جامعهپذیری» کودکان است. به این وسیله، کودک، ارتباط خود را با جامعه تقویت میکند و قادر به بیان خواستهها و نیازهای خود میشود.
البته چون استعداد و سرعت رشد و نیروی روانی و تواناییهای عصبی کودکان با یکدیگری تفاوت دارند، زمان حرف زدن و کیفیت آن نیز متفاوت است.
نفوذ پدر و مادر در سخنگویی کودک مؤثر است. تأثیر طبقات اجتماعی و سطح سواد را نیز نمیتوان در پیشرفت آن نادیده انگاشت.
اگر کودکان بین 12 تا 18 ماهگی، صدا و الفاظ معناداری را نشنوند، ممکن است بعدها دچار مشکل تکلم شوند، زیرا در این دوره، قدرت تقلید و ایجاد صدا در کودکان بسیار زیاد است.
عوامل مؤثر در رشد گویایی و حرف زدن کودکان عبارتند از: سلامت و بهداشت بدن، جنسیت (معمولاً دختران زودتر از پسران حرف میزنند)، ردیف تولد (فرزند اول معمولاً بهدلیل توجه بیشتر والدین، زودتر زبان باز میکند)، میزان هوش، حالات عاطفی، رسانههای گروهی و محیط فرهنگی خانواده و وضع اقتصادی- اجتماعی والدین. بدیهی است رعایت شرایط روحی- روانی کودکان و بهویژه ظرفیت گنجینه واژگان و جنبههای انگیزش و رغبتانگیز در آنان هنگام ارتباطات گفتاری و شفاهی، از اصول ضروری در رشد و تقویت و پرورش گویایی کودکان است.
مولانا میگوید:
چون که با کودک سر و کارت فتاد
هم زبان کودکان باید گشاد
که برو کتاب[6] تا مرغت خرم
یا مویز و جور و فستقق[7] آورم
(دفتر چهارم، 2578- 2577)
بازی و کودک
بازی در زندگی کودک، به اندازه کار و فعالیت در زندگی بزرگسالان اهمیت دارد؛ زیرا نقش بازی در تربیت و شکلگیری بزرگسالان اهمیت دارد؛ زیرا نقش بازی در تربیت و شکلگیری شخصیت آینده کودک، بسیار مهم است.
بازی میتواند زمینههای مهم برای اصلاح رفتار کودک و وسیلهای برای سازندگی شخصیت او باشد.
بازی برای کودک، هم تفریح است، هم هنر و هم کار.
بازی، وسیله مهمی برای پرورش و تربیت جسمی و روحی کودک است.
بازی کودک، زمینهای برای کشف مهربانی، علایق، خشم و کینه اوست و در گسترش شخصیت و ایجاد زمینه برای پذیرش مسئولیت، بسیار مؤثر است.
والدین میتوانند از طریق بازی، حقایق اسرارآمیز زندگی را به او بیاموزند. بهراستی که کودکان از بازی سیر نمیشوند، زیرا بازی باعث نشاط روح و سلامت جسم آنها مشود و دنیای تخیل آنان را گسترش میدهد.
مولوی میگوید:
کودکان چون نام بازی بشنوند
جمله با خور گور هم تک میدوند
(دفتر سوم، 511)
وقت بازی کودکان را از اختلال
مینماید آن خزف[8]ها زر و مال
(دفتر چهارم، 676)
کودکان گرچه که در بازی خوشاند
شب، کشان شان سوی خانه میکشند
(دفتر ششم، 453)
شد برهنه وقت بازی طفل خرد
دزد از ناگه قبا و کفش برد
آنچنان گرم او به بازی درفتاد
کان کلاه و پیرهن رفتش ز یاد
شد شب و بازی او شد بیمدد
رو ندارد کو سوی خانه رود
(دفتر ششم، 456- 454)
کودکان سازند در بازی، دکان
سود نبود جز که تعبیر زمان
شب شود، در خانه آید گرسنه
کودکان رفته، بمانده یک تنه
(دفتر دوم، 2599-2598)
کودکان در بازی خود، دکانی میسازند، اما از آن دکان سودی جز وقتگذرانی و سرگرمی نمیبرند.
شبهنگام، همان کودک – که نقش صاحب دکان را داشته است- با شکم گرسنه به خانه بازمیگردد.
عقل از آن بازی همی یابد صبی[9]
گرچه با عقل است در ظاهر ابی[10]
کودک دیوانه بازی کی کند؟
جزو باید تا که کل رافی[11] کند
(دفتر ششم، 2566- 2200)
مگر ممکن است که کودک دیوانه (عقبافتاده) بازی کند؟ زیرا جزء باید باشد که به کل بازگردد. یعنی برای بازی کردن باید قدرت درک و هوش نسبی در کودک وجود داشته باشد تا او بهمرور به عقل و شخصیت کامل دست یابد، وگرنه کودکی که فاقد ضریب هوشی و قدرت نسبی ادراک است، اصلاً بازی نمیکند. در حقیقت، بازی کردن نشانه سلامتی کودک است. البته برای بازی، اسباببازی هم لازم است. مولوی میگوید:
باز گردد از بحر و رو در خشک نه
هم ز لعبت[12] گو که کودک راست به
تا ز لعبت اندک اندک در صبا[13]
جانش گردد با بم عقل، آشنا
(دفتر ششم، 2254- 2253)
[2] . معتق: بنده آزاده شده، رها شده از قید و بند تکالیف شرعی
[10] . ابی: ابا کننده، سرباز زننده
[11] . فی: مخفف فیء بهمعنی رجوع و بازگشت
[12] . لعبت: بازیچه، عروسک، اسباببازی