همساية حبيب به‌ ياد زنده‌ ياد حسين حداد

نخستين برخورد من با حسین حداد به سال‌هاي آغازين دهة هفتاد برمي‌گردد. او دانشجو بود و به دعوت دوستم، محمد ناصري، به جلسات داستان‌نويسي مسجد جوادالائمه(ع) مي‌آمد. در آن موقع، حداد، لاغرتر بود و مثل هميشه، نجابت و سادگي خاصي در چهره‌اش موج مي‌زد. انگار صورتش كمي آفتاب‌سوخته بود. نمي‌دانم، شايد به‌دليل سال‌ها معلمي در روستاهاي دورافتادة ساوه و قزوين و همدان باشد.

اين گذشت تا در اواسط دهة هفتاد، وقتي به دفتر انتشارات كمك‌آموزشي آمدم، با او بيشتر آشنا شدم. حداد، مدير مركز بررسي آثار مجلات رشد بود و به كارش عشق مي‌ورزيد. با همفكري و همراهي او، مجموعه‌هاي داستان و شعر رشد، به‌صورت پيوسته تا 13 جلد منتشر شد و من جرقة شادي را به هنگام چاپ هر جلد از اين مجموعه، به‌خوبي در چشمان مهربانش مي‌ديدم. او با شكفتن استعدادهاي ادبي و هنري بچه‌هاي اين سرزمين، مثل گل مي‌شكفت. انصافاً در طول اين سال‌ها، هيچ خاطرة تلخي از او به‌ياد ندارم. آن‌چه هست خاطره‌ها و نكات لطيف و آموزنده‌اي است كه از او در سينه دارم و در اين‌جا، به گوشه‌اي از آن‌ها اشاره مي‌كنم.

 

حساسيت و دقت در كارها

بارها پيش آمده بود براي گرفتن گزارش يا سفارش نوشته‌اي و يا ارائة طرحي، از او مطلبي را بخوانم يا سخني را بشنوم. مسائل را چنان با وسواس و دقت مي‌نوشت و مي‌گفت كه آدم لذت مي‌برد. آخرين نوشتة حسين، مقاله‌اي است با عنوان «فرهنگ نويسندگان مسجد جوادالائمه(ع)». چند هفته قبل از مرگش، در بيمارستان امام خميني به عيادتش رفته بوديم. در همان حال رنجور و مريض، سراغ مطلبش را گرفت و گفت: «يادت باشد حتماً نمونة آخر مقاله را ببينم.»

به او قول دادم، اما بيماري‌اش مجال اين را نداد. حتي وقتي مقاله در سال‌نامة «كتاب حبيب» چاپ شد، يك نسخة آن را به دوستم، بهشيد صالحي، دادم تا در بيمارستان به او بدهد، كه ديگر خيلي دير شده بود.

 

پُركاري و كم‌ادعايي

روزي را به ياد ندارم كه به اتاق حداد بروم و او را بي‌كار ببينم. روح جست‌وجوگر و تشنه‌اي داشت و دائم در حال مطالعه و فيش‌برداري و پيگيري بود. يك روز بعد از مرگش، وقتي به اتاقش رفتم، در پشت ميزش، در چوبي بود كه او با ماژيك آبي‌ رنگ، موارد پيگيري مركز بررسي آثار را به دقت نوشته بود. با ديدن دست خط حداد، بغض گلويم را فشرد.

در مدت چهل و شش سال زندگي كه فصل پژوهش و نگارش آن از ابتداي دهة هفتاد آغاز مي‌شود (حدود 15 سال)، سي عنوان كتاب از وي منتشر شده است. اين آثار عمدتاً در حوزة كتاب جنگ، قصه‌هاي قرآني، داستان‌هاي انقلاب اسلامي، فهرستگان مباحث نظري ادبيات داستاني، مأخذشناسي توصيفي عناصر داستاني ايراني، بررسي ساختار عناصر ايراني و... مي‌باشد. ظاهراً هفت جلد كتاب پژوهشي نيز در زمينة ادبيات داستاني، ادبيات ديني، ظرائف داستان‌نويسي داخلي و خارجي و... از وي زير چاپ است.

اين تعداد كار پژوهشي، محصول روحية خستگي‌ناپذير و تلاشگر بي‌ادعاي اوست. ترديدي ندارم آثار خلاق و شكوهمند ادبي كه هم از تخيل بهره برده‌اند و هم از انديشة نويسنده و ارتباط معنادار اثر از واقعيت و در قالب نوشتاري (ژانر) رمان يا داستان كوتاه، خلق شده‌اند، بسيار ارزشمندند؛ اما قطعاً آثاري نيز كه در حوزة مباحث نظري (پژوهش ادبي) و كتاب‌شناسي قلمروي ادبيات منتشر مي‌شوند، كارهايي لازم و مفيدند.

به قول استادم، اميرحسين فردي، ادبيات امروز ايران، به‌ ده‌ها «حسين حداد» نياز دارد؛ افراد پرتلاش و بي‌ادعا در حوزة پژوهش‌هاي ادبي.

 

روحية كار گروهي

حداد، علاوه بر حوزة پژوهش ادبي كه عمدتاً به‌صورت گروهي انجام داده است، در فعاليت‌هاي متعدد فرهنگي و پژوهشي و ادبي نيز، كه لازمة آن داشتن روحية همكاري و توان مديريت فرهنگي مي‌باشد، نقش‌آفريني كرده است؛ كارهايي كه در اين هياهوي مجازي و سايه‌وار زمانه، نه اجر چشمگير مادي دارد و نه از نگاه برخي، ارزش ماندگاري ادبي. اما حداد بدون در نظر گرفتن اين تصورات، با هدف‌مندي متعالي و روش‌مندي آگاهانه، كارهايش را با حوصله و دقت، انجام مي‌داد. برخي از اين كارها، عبارت‌اند از: تدوين محتواي چند شمارة فصل‌نامه «پويش»، عضويت در شوراي سردبيري مجلة ادبيات داستاني حوزه‌ي هنري، داوري مسابقات ستاد اقامه نماز، همراهي با جشنوارة قصه‌هاي قرآني سازمان حج و اوقاف، مديريت كارگاه قصه و رمان و اخيراً مديريت دفتر پژوهش‌هاي ادبي حوزه هنري.

 

مديريت پرورش استعدادهاي ادبي و هنري

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، مراكز گوناگون فرهنگي با هدف پرورش استعدادهاي ادبي و هنري، مشغول به‌كار شده‌اند. اما انصافاً و تحقيقاً، كاري كه حداد در مركز بررسي آثار مجلات رشد (دفتر انتشارات كمك‌آموزشي) در طول پانزده سال انجام داده است، به لحاظ كمي و كيفي و استمرار و اثربخشي در جامعة ادبي و فرهنگي، عميق‌تر و گسترده‌تر از همه‌جا بوده است. حاصل اين دوره، مديريت توليد 13 جلد مجموعه داستان و شعر رشد، چاپ ده‌ها عنوان گاه‌نامه آموزشي رشد نوقلم و بروز استعدادهاي هنري و ادبي دانش‌آموزان و مخاطبان نشريات رشد در مدارس كشور بوده است.

 

مهرباني و خاموشي

من هيچ‌گاه حسين حداد را در حالت عصبانيت و پرگويي نديدم. نمي‌دانم، اما انگار مردان خوب خدا، دو ويژگي خاص دارند: مهرباني و خاموشي. حداد اين چنين بود. جثه‌اش بزرگ بود،‌اما دل نازك و شكننده‌اي داشت.

همان‌قدر كه انديشة آدم‌ها برايش مهم بود، براي عاطفه‌ها و محبت‌هاي صادقانه آنان، دل و جان مي‌باخت. اين ماه‌هاي آخر، دلش از زمانه گرفته بود. اهل صراحت و صداقت بود و برخي با اين خصلت، به تلخي برخورد مي‌كردند. به قول كارگردان بزرگ سينماي ايران، رسول ملاقلي‌پور، كه او هم چند روز پس از حداد به عالم جاودانه پيوست، «اگر رياكاري، شيرين است، من تلخي صداقت را مي‌پسندم».

اما حداد هرگز با خشم و توهين، با كسي رفتار نكرد. او مانند دريا، آرامش داشت و مثل جويبار، پاك و زلال بود. يك روز پس از مرگش، از رانندة سرويس اداره كه حداد با آن رفت‌وآمد مي‌كرد، پرسيدم: «حداد را در اين سال‌ها چگونه يافتي؟» او پس از لحظاتي سكوت، انديشناك و با صداي حزن‌انگيزي گفت: «مرد كم‌حرف و مهرباني بود. پارسال در همين روزها، نزديكي‌هاي عيد، به شوخي به او گفتم: «از اين تقويم‌ها كه به تو مي‌دهند، يكي هم بده به ما.» خنديد و چيزي نگفت. يكي دو روز بعد ديدم تقويم زيبايي را كه در كاغذ كادويي هم پيچيده بود، به دستم داد و گفت: «قابل شما را ندارد.» بعدها فهميدم او آن تقويم را با پول خودش خريده و براي خوشحال كردن من، هديه داده است.»

او اين را گفت و بعد با پشت دستش، قطره‌هاي اشكي را كه روي گونه‌هايش جاري شده بود، پاك كرد.

r

من از روزي كه غدّه‌اي زير گلوي حداد ورم كرد و دورة سخت بيماري او آغاز شد، تا صبح تلخ يك‌شنبه سيزدهم اسفند 85 كه دوستم، محبت‌الله همتي، زنگ زد و گفت: «حداد مُرد!» دائماً به فكر او بودم؛ به فكر همسر صبور و تنها دخترش، ريحانه.

دوستم، حبيب يوسف‌زاده مي‌گفت: «حداد چند روز قبل از مرگش در يادداشتي برايم نوشته است: دعا كن تا بتوانم در مراسم اختتامية جشنواره شهيد حبيب غني‌پور حاضر شوم.»

در شب مراسم اختتاميه جشنواره حبيب، حداد در حالت بيهوشي كامل (كُما) بود و دو روز بعد هم براي هميشه، قلبش از تپيدن ايستاد. حالا حداد در بهشت، في مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر، براي هميشه همساية حبيب شده است. ان‌شاءالله.